نارساخوانی امروز | نارساخوانی - تعریف ، علائم ، علل و درمان

نارساخوانی امروز

با این حال ، از آنجا که مشکلات موجود در مدرسه نمی توانست مورد بحث قرار گیرد و امروز نیز قابل بحث نیست ، این مصوبات اصلاح شد ، که اکنون دانش آموز را نه از نظر هوش ، بلکه از نظر عملکرد تحصیلی ارزیابی می کند. در این مصوبات دیگر صحبت نمی شود نارساخوانی به معنای واقعی ، اما از نظر ضعف در خواندن و هجی (LRS) ، که اکنون می تواند تمام کودکان ، صرف نظر از منشا origin آنها ، هوش آنها یا هر گونه تلاش برای توضیح از محیط کودک ، را با این ضعف خواندن و هجی تحت تأثیر قرار دهد. "نارساخوان کلاسیک" با جزئی نارساخوانی در حوزه شباهت در حوزه ریاضیات تحت تأثیر قرار می گیرند. در حالی که کودکانی هستند که به تنهایی به صورت ضعف عملکرد جزئی یا اختلال عملکرد جزئی (فقطبی حس حساب) ، كودكانی نیز وجود دارند كه عموماً از نظر تحصیلی ضعیف تر هستند.

این نامیده می شود بی حس حساب. 1895 هینشل وود 1916 رانشبورگ 1951 لیندنر 50 تا 80

  • کوری مادرزادی ارثی (ژنتیکی) یا مادرزادی
  • اصطلاح: نارساخوانی ؛ عقب ماندگی ذهنی ("دانش آموز کمکی")
  • نارساخوانی = اختلال عملکرد جزئی در هوش طبیعی تا بالاتر از حد متوسط ​​؛ حذف دانش آموزان به طور کلی ضعیف تر
  • نارساخوانی رونق و جنبش ضد نارساخوانی منجر به نوآوری احکام می شود. درخواست شده احکامی است که در دسترس همه دانشجویان با مشکل در است

تاریخچه

تغییر اصطلاح از نارساخوانی به مشکلات خواندن و هجی (LRS) به تدریج اتفاق افتاد و بخشی از آن به این دلیل است که از یک طرف ، تلاشهای مختلف در تعریف منجر به سردرگمی شده است. به خصوص در دهه های 1970 و 1980 ، نارساخوانی اغلب به عنوان دلیل افت تحصیلی و بدون هیچ توجیه منطقی مورد استفاده قرار گرفت. در این مرحله ، یک شرح مختصر تاریخی برای روشن شدن اصطلاحات خدمت می کند.

La چشم پزشک Hinshelwood برای اولین بار مواردی را به اصطلاح "کلمه مادرزادی" مشاهده کرد کوری"در سال 1895. کودکانی که وی معاینه می کرد قادر به خواندن کلمات یا حروف واحد نبودند. اگرچه هیچ نشانه ای از وجود ندارد مغز یا در آن زمان آسیب عضو مشاهده شد ، یادداشت های دکتر نشان می دهد که فرزندان از خانواده هایی با استعداد پایین هستند.

بنابراین فرض بر این بود که "کلمه مادرزادی کوری"به دلیل مادرزادی یا ارثی بود مغز کاستی. رانشبورگ اولین مربی بود که اصطلاح "نارساخوانی" را از کار خود در سال 1916 به کار برد. او نارساخوانی را با نارساخوانی برابر دانست و به درجه بالاتری از عقب ماندگی در رشد فکری کودک اشاره کرد.

این تاخیر رشد در سن 6 تا 8 سالگی آشکار می شود ، گاهی اوقات بعداً به دلیل عدم توانایی کودک در کسب مهارت کافی در خواندن مشخص می شود. در نتیجه تعریف رانشبورگ ، کودکان دارای مشکل خواندن تا بعد از جنگ جهانی دوم به مدارس کمکی ارجاع می شدند. به طور کلی ، باید توجه داشت که دوره قبل ، حین و بعد از جنگ جهانی دوم تحقیقات در مورد نارساخوانی را تا حد زیادی از بین برد.

به عنوان مثال ، در ایالات متحده آمریکا ، در این سالها یک ویژگی ژنتیکی در نظر گرفته شده بود ، اما به دلیل وجود تفکر غالب در آن زمان ، این تقریباً کاملاً منتفی بود. در سال 1951 ماریا لیندنر دوباره بحث درمورد نارساخوانی را آغاز کرد و سعی کرد تعریف رانشبورگ را رد کند. او برخلاف اسلاف خود ، هوش آن دسته از کودکان را که از نارساخوانی رنج می بردند ، تحقیق کرد.

در این فرآیند ، جهت های مختلف تحقیق نیز رویکردهای مختلفی برای توضیح داشتند. از یک سو ، تلاش برای یافتن علل در مناطق قبل ، نیمه و بعد از تولد ، یعنی یافتن مشکلات احتمالی قبل ، حین و بعد از تولد صورت گرفت. از طرف دیگر ، به ویژه كودكان چپ دست "در معرض خطر" قلمداد می شدند زیرا آنها از سلطه راست دست خارج می شدند.

از طرف دیگر ، سایر گروه های تحقیقاتی عملکرد هجی را تا حد زیادی به محیط وابسته دانسته اند ، زیرا آنها در سلسله آزمایشات خود دریافتند که کودکان دارای مشکلات املا اغلب به طبقه پایین تعلق دارند. در این مرحله از حرکت نارساخوانی ، سطح هوش همیشه نقشی تعیین کننده دارد. آنها برای "هوش طبیعی" محدودیتی تعیین کردند که در محدوده 85 تا 115 بود.

تعریف لیندنر تقریباً به همه مصوبات LRS در بخش مدارس راه یافت ، به این معنی که تعریف رانشبورگ تقریباً به طور کامل حذف شد. با این حال ، نوآوری ها منجر به "شکوفایی نارساخوانی" واقعی شد ، که به نوبه خود "یک حرکت ضد نارساخوانی" ایجاد کرد. نمایندگان این جنبش ، مسئولان را به تلاش برای پوشاندن نارسایی های سیستم مدرسه با استفاده از بیماری مانند متهم کردند یادگیری اختلال. نارساخوانی به عنوان سازه ای توصیف شد که فقط سعی داشت حواس خود را از نمرات ضعیف در مدرسه منحرف کند.

یکی از دلایل اصلی این ادعا این بود که علت به طور کلی یافت نشد. در نتیجه ، سایر کودکان بارها و بارها نارساخوان می شوند - بسته به نوع معاینه. بر اساس لیندنر ، تلاش های زیادی برای یافتن سرنخی در مورد علت نارساخوانی انجام شد.

در این روند ، زمینه های مختلف تحقیق نیز رویکردهای مختلفی برای توضیح علت داشتند. از یک سو ، تلاش برای یافتن علل در مناطق قبل ، نیمه و بعد از تولد ، یعنی یافتن مشکلات احتمالی قبل ، حین و بعد از تولد صورت گرفت. از طرف دیگر ، به ویژه افراد چپ دست "در معرض خطر" قلمداد می شدند زیرا از سلطه راست دست خارج می شدند.

از طرف دیگر ، سایر گروه های تحقیقاتی عملکرد هجی را تا حد زیادی به محیط وابسته می دانند ، زیرا آنها در مجموعه آزمایش های خود دریافتند که کودکان دارای مشکلات املا اغلب به طبقه پایین تعلق دارند. در این مرحله از حرکت نارساخوانی ، سطح هوش همیشه نقشی تعیین کننده دارد. آنها برای "هوش طبیعی" محدودیتی تعیین کردند که در محدوده 85 تا 115 بود.

تعریف لیندنر تقریباً به همه مصوبات LRS در بخش مدارس راه یافت ، به این معنی که تعریف رانشبورگ تقریباً به طور کامل حذف شد. با این حال ، نوآوری ها منجر به "شکوفایی نارساخوانی" واقعی شد ، که به نوبه خود "یک حرکت ضد نارساخوانی" ایجاد کرد. نمایندگان این جنبش ، مسئولان را به تلاش برای پوشاندن نارسایی های سیستم مدرسه با استفاده از بیماری مانند متهم کردند یادگیری بی نظمی

نارساخوانی به عنوان ساختاری توصیف شد که فقط سعی داشت حواس خود را از نمرات ضعیف در مدرسه منحرف کند. یکی از دلایل اصلی این ادعا این بود که علت به طور کلی یافت نشد. در نتیجه ، سایر کودکان بارها و بارها نارساخوان می شوند - بسته به نوع معاینه.